ذکر مصائب شهادت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در شب نوزدهم
دو لقمه اشک و نان و بغض خورد از سهم افطارش نمکدان ریخت بر زخم دلِ از زخم سرشارش تبسمهای بغضآلود، از درد دلش میگفت نگاهش روضه بود؛ اما لبش میکرد انکارش دو چشمش ابر شد وقتی نگاهش را به بالا دوخت تمام آسمان شد خیس، از آیات رگبارش سکوتش را شکست «انا الیه الراجعون»هایش نمیدانم چرا بوی سفـر میداد اذکارش قدومش خسته بود از ماندن و رؤیای رفتن داشت همان مردی که در دل، دردهای مردافکن داشت پدر از کوچههای نوحۀ «بابا بمان» میرفت زمین، همراهِ جانش آسمان تا آسمان میرفت به زخم شانهاش فرمود: امشب استراحت کن به وقت هر شبش، این بار بیانبان نان میرفت کلون در دخیلش را گره میزد به دامانش و بابا از میان روضۀ در، روضهخوان میرفت تمام شهر، خوش بودند در خوابِ زمستانی امیرالمؤمنین از دستِ سرد کوفیان میرفت شهادت داد بر مظلومیاش همراه گلدسته مراد «اشهدُ انّ علی» سمت اذان میرفت قـدوم قـبلۀ سیار، مسجـد را مـزیّن کرد چراغ روضۀ خود را به دست خویش روشن کرد به وقت سجده، مسجد اتفاقی را خبر میداد سجودِ آخر مولا به ذکرش بال و پَر میداد به دستی مست، میرقصید تیغِ کهنۀ کینه چه شمشیری که زهرش بوی خونِ میخ در میداد خدای روضه از آوار ارکانُالهدیٰ میگفت نمازِ غرق خون «فزتُ و ربّ الکعبه» سر میداد تَرک در تارک خورشیدِ نخلستانیِ کوفه خبر از آیۀ مکشوفۀ «شقالقمر» میداد شب قدری که قرآن جای قرآن، تیغ بر سر داشت درخت آرزوی دیدن زهـرا ثـمر میداد محاسن را خضاب و دست خود را شُست از دنیا به جای یا علی؛ هنگام رفتن گفت: "یا زهرا" |